معنی آجیل مرغوب
حل جدول
چهار مغز
فارسی به عربی
مرغوب
عربی به فارسی
پسندیده , مرغوب , خواستنی , مطلوب , خوش ایند
لغت نامه دهخدا
آجیل. (اِ) خشک میوه. مجموع پسته، بادام، نخود، فندق، تخمه ٔ کدو و تخمه ٔ هندوانه ٔ تف داده و نمک زده یا آچارده. || نقل، مزه و توسعاً هر نعمت و فائده که از کسی بدیگری رسد از خوراک و پوشاک و نقدینه.
- آجیل مشکل گشا، خشک میوه ها باشد که زنان بنذر بخشند برآمدن حاجتی را.
مرغوب
مرغوب. [م َ](ع ص) نعت مفعولی از مصدر رغب و رغبه. خواهش نموده شده.(غیاث)(آنندراج). خواهانی نموده.(از منتهی الارب). خواسته شده. و درخواست کرده شده و آرزو شده.(ناظم الاطباء): از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده و همه به نجاح مطلوب و رواج مرغوب رسیده.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 337). رغیبه؛ امر مرغوب.(منتهی الارب).
- مرغوب ٌ الیه، مورد درخواست. خواسته شده. مطلوب: شراب [قریه ٔ] میم در آن زمان بس مرغوب الیه بوده است.(تاریخ قم ص 247).
- مرغوب ٌ عنه، اعراض شده و روی گردان شده از آن.(ناظم الاطباء).
- مرغوب ٌ فیه، متمایل شده بدان خواسته شده. آرزو شده.(ناظم الاطباء).
|| پسندیده و معقول.(غیاث)(آنندراج). نفیس. منفس. نفوس.(از منتهی الارب). خواسته. خوب. نیکو. پسنده و شایسته و دلپسند و مقبول. باقدر و با قیمت و بسیار اعلی.(ناظم الاطباء). همه کس پسند. نوع برتر و بهتر از چیزی.
مرغوب. [م َ](اِخ) دهی است از دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس، در 90هزارگزی جنوب شرقی طبس و 7 هزارگزی غرب راه طبس، با 206 تن سکنه. آبش از قنات، محصولش غلات و ذرت، شغل مردمش زراعت است.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
آجیل فروشی
آجیل فروشی. [ف ُ] (حامص مرکب) شغل آجیل فروش. || (اِ مرکب) دکان آجیل فروش.
آل آجیل
آل آجیل. (اِ مرکب، از اتباع) آل و آجیل. آجیل و جز آن. توسعاً، سود. فائده.
آجیل فروش
آجیل فروش. [ف ُ] (نف مرکب) بایع و فروشنده ٔ آجیل.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
تنقلات، خشکبار، شبچره
ترکی به فارسی
فوری
فرهنگ فارسی هوشیار
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندوق، تخمه وغیره
آجیل فروشی
شغل و عمل آجیل فروشی، مغازه و دکان آجیل فروش.
معادل ابجد
1292